oOoOoOoOoOoO هیجده سالم که بود مجبور شدم یک نفر رو فراموش کنم و چون بلد نبودم، مثل بچه ها گریه میکردم آدمها برام پر از حرفای نامفهوم بودن حرف هایی مثل بعدا به حال این روزهات میخندی یا جاش رو آدمهای دیگه پر میکنن تا مدت ها، شب ها رو بی خواب بودم بعضی از آدما رو تو خیابون از پشت با اون اشتباه میگرفتم، بعضی وقت ها دلم برا صدا کردن اسمش تنگ میشد و با هر آدمی که اسم اون رو داشت دمخور میشدم خودم رو مقصر میدونستم و احساس میکردم اگر آدم بهتری میبودم اون هیچوقت منو به حال خودم رها نمیکرد گوش کردی؟ امروز که تو حال سالها پیش من رو داری و قلبت فشردست، بذار برات حرف های نامفهموم نزنم.. تو قرار نیست هیچوقت به حال این روزهات بخندی. تو امروز با تمام وجودت موسیقی غمگین رو میفهمی، میتونی از ته دل گریه کنی و شب ها از بی قراری بیداری تو نمیفهمی چقدر تو دنیای آدم بزرگ ها فراموش شدست بی قراری گریه ی از ته دل و شب بیداری برای کسی که دیگه نیست. فیلمش کن، عکسش کن، بنویس من بهت میگم اگر قلبت فشردست و گریه داری، تا میتونی ازشون لذت ببر چون سالها بعد، آدمها نمیذارن با خودت انقدر صادق باشی oOoOoOoOoOoO
*********◄►********* من بغضِ آخرِ شبِ تولدِ چهل سالگیتم بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و خستگیِ صبحِ فرداشم من اون لحظه ایم که دلت یهو با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه بند اومدن اون نفس راحتی ام که داری وقت شونه کردن موهای فرخورده ی دخترت می کشی من مچاله شدن دخترت تو خودش از زورِ گریه و بالشت خیسشم ولو شدن تن نحیفش توی تراس و اشک هاش تو اتوبوس های خطی جلوی چشم آدم هام بغض های همسرت از دوست نداشته شدن و سیگار لای انگشت های پسرتم من طعم آشنای یه خورشت قرمه سبزی ام که زهر میشه به کامت غم لحظه ایم که از دور میبینی دارم کنار کسی که دوستم داره می خندم، خوشحالم نم اشکت از دوری دخترتم، وقتی داره به هوای کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه من چایِ عطریِ سرد شده ی یه عصرِ کسل کننده ام که تنها تو تراس خونت نشستی و توی خاطراتت دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدن واقعی می گردی، یه لبخند آشنا، موهای فرخورده ای که انگشتاتُ لای پیچ هاش جا گذاشتی وضع ریه هات خرابه و غدقن شدن سیگارتم من تنهاییتم تو بیمارستان وقتی داری نفس های آخرو می کشی من میرم اما نمیرم از کنارت میرم اما تو یادت، تو تک تک لحظه های عمرت حسرت بودنمُ جا میذارم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ فاطمه صابری نیا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ طبق برخی تحقیقات، استفاده از پتوهای سنگین می تواند ریسک ابتلا به افسردگی را کاهش دهد، با بی خوابی مقابله کند و همچنین، برای افراد مبتلا به اوتیسم، مضطرب، نگران و پرخاشگر، پتوهای سنگین گزینه ی بسیار خوبی است محققان آمریکایی به این نتیجه رسیده اند که پتوهای سنگین (با وزنی بین ۴.۵ تا ۱۳.۵ کیلوگرم) می توانند کمک کنند سریع تر به خواب برویم چون فشار وارده از سمت پتو، بدن را آرام می کند و منجر به تولید هورمون های سروتونین و دوپامین در بدن می شود درست مثل زمانی که بدن ماساژ داده می شود. اگر پتویی به سنگینی ۴/۵ تا ۱۳/۵ کیلوگرم ندارید یک روکش سنگین هم می تواند همین تأثیر را داشته باشد روزیاتو مترجم: گلریزبرهمند
o*o*o*o*o*o*o*o اونایی که میگن ما هیچ وقت از پا درنمیایم، همون آدمای خستن چطور میتونن همچین حرفی رو بزنن درحالی که هنوز از بی خوابی شب قبل نابینا هستن و کسایی که میگن ما از کار و تلاش دست نمیکشیم، همون آدمای پولکی هستن و چطور میتونن همچین حرفی رو بزنن در حالی که بخاطر پول قمار میکنن و کسایی که میگن ما پیش همه اعتبار مادی داریم، همون آدمایی هستن که کمرشون زیر کول باری از بدهی خورد شده چطور میتونن همچین حرفی رو بزنن در حالی که زندگیشون پر از خرج و مخارجه کسانی که میگن عشق ما برای همیشه جاودانه، همون آدمایین که عشقو یه بچه بازی میدونن و چطور میتونن بگن عشق برای همیشه ادامه خواهد داشت درحالی که فردا سالگرد جداییشونو جشن میگیرن پس همتون تو همین وضعیت ناجوری که هستین بمونین، چون مشکلاتتون تمومی نداره همتون میگین همه چی تموم میشه، درحالی که خودتون با دروغاتون شروع کننده ی یه مشکل جدیدین اما اینو بدونین چیزی بدتر از مرگ نیست...پس همتون برین به درک هه فکر میکنی از این مخمصه بیرون اومدی، ولی اشتباه نکن...تو هنوز همون بدبختی هستی که بودی و این حق یه آدم بازندس پس من فقط میخونم و میرقصم اینطوری میتونم شما آدمای بیخودو تحمل کنم همتون برین به درک چون فردا دست همتون رو خواهد شد و درحالی که من به شما میخندم، به طرف جهنم بدرقتون میکنم ♦♦---------------♦♦ Sepideh.MJ بچه ها این متنم کاملا مفهومیه و شاید تو جمله بندی بنظر اشتباه بیاد ولی من هر کلمه ای رو که استفاده کردم پشتش یه مفهوم و منظوری بوده امیدوارم خودتون منظورمو فهمیده باشین خیلی ممنون که وقت با ارزشتونو گذاشتین پای خوندن جملات من :)
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم، در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است.آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیایمان ویران شد، در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحتمان هم نمیکند و چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم، در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است پس یقین داشته باش که مشکل امروزت، اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست، این یکی هم حل می شود، میگذرد و تمام میشود، غصه خوردن برای این یکی هم همان قدر احمقانه است که در سی سالگی برای خراب شدن عروسک پنج سالگی ات غصه بخوری همه مشکلات،همان عروسک پنج سالگی هستند ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
من بغضِ آخرِ شبِ تولدِ چهل سالگیتم بی حوصلگیت پشتِ ترافیک سنگین از پرحرفیایِ زنی که کنارت نشسته بی خوابیِ شبِ قبلِ ماهِ عسل و خستگیِ صبحِ فرداشم من اون لحظهایم که دلت یهو با پلی شدنِ یه آهنگِ آشنا هُررری میریزه بند اومدنِ اون نفسِ راحتیام که داری وقتِ شونه کردنِ موهایِ فرخوردهیِ دخترت میکشی من مچاله شدن دخترت تو خودش از زورِ گریه و بالشتِ خیسشم ولو شدنِ تنِ نحیفش تویِ تراس و اشکهاش تو اتوبوسهای خطی جلویِ چشمِ آدمهام بغضهای همسرت از دوست نداشته شدن و سیگارِ لایِ انگشتهایِ پسرتم من طعمِ آشنایِ یه خورشت قرمه سبزیام که زهر میشه به کامت غمِ لحظهایم که از دور میبینی دارم کنارِ کسی که دوستم داره میخندم، خوشحالم نمِ اشکت از دوریِ دخترتم، وقتی داره به هوایِ کسی زودتر از موعد خونه رو ترک میکنه من چایِ عطریِ سرد شدهیِ یه عصرِ کسل کنندهام که تنها تو تراسِ خونت نشستی و تویِ خاطراتت دنبال یه دوست داشتن و دوست داشته شدنِ واقعی میگردی، یه لبخندِ آشنا، موهایِ فرخوردهای که انگشتاتُ لایِ پیچهاش جا گذاشتی "وضعِ ریههات خرابه" و غدقن شدنِ سیگارتم من تنهاییتم تو بیمارستان وقتی داری نفسهایِ آخرو میکشی من میـرم اما نمیــرم از کنارت میرم اما تو یادت، تو تک تکِ لحظه هایِ عمرت حسرتِ بودنمُ جــا میذارم :)
►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ *fekr* بیا تا قدر یک دیگر بدانیم ... که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم *fekr*
قسمت یازدهم " آرامش " ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بیخوابی و شوریدگی ناهید هر لحظه بدتر و بدتر میشد چشمانش گود رفته بود و هر دستی که روی پوستش میکشید کبودی اش تا چند دقیقه باقی میماند قرص و دارو هم کارساز نبود از بیخوابی ضعیف شده بود و مدام سرگیجه میگرفت دیدن وضعیت ناهید، خسرو را پریشان کرده بود و کاری هم از دستش بر نمی آمد و مدام نگاهش میکرد و چشمانش پر میشد و بغضش میگرفت تنها چیزی که ناهید را کمی آرام میکرد نواختن ویولن بود نواختن ویولنی که خسرو را نا آرام میکرد و ناهید را آرام خسرو تمام این نت ها را آماده کرده بود که شاید روزی برای چشمان سرشار از عشق ناهید بنوازد که برای بوسه برق میزند یا آن نیمه شبی که معاشقه به پایان رسیده و ناهید روی دستانش لم داده است برای آن بعد ازظهر پنج شنبه ای که ناهید پیراهن کوتاهی پوشیده و در بالکن موهایش را تاب میدهد و خورشید لای گیسویش عاشقی تمرین میکند برای آن زمانی که ..... اما حالا با تمام احساسش برای حال ناخوب ناهید مینواخت تا کمی رنگ آرامش بگیرد حالا تنها دغدغه اش خوب شدن ناهید بود و عاشقی یادش رفته بود آدم ها وقتی حالشان خوب نیست و دلشان گرفته باید یک نفر را داشته باشند که هر چه در دل دارند برایش بگویند و بگویند و بگویند و آخر از خستگی روی زانویش خوابشان ببرد حالا نوبت چنگ زدن گیسو و هر از چند گاهی بوسیدن پیشانی ست که خسرو دل در دلش نبود برای نوازش ناهید شب از نیمه گذشته بود و عمه فرحناز خوابش برده بود که خسرو زیلویی در حیاط پهن کرد و ناهید کنارش نشست تا شاید بی خوابی اش اندکی رنگ آرامش بگیرد خسرو ساز را در دست گرفت و ناهید خیره به تصویر فرخ در گوشی تلفن همراهش ،دل سپرد به سازی که غم چندین سال عاشقی و دم نزن در آن جاری بود خسرو آنشب بی پروا مینواخت و چشمانش را باز نمیکرد که ناهید به رسم گذشته شروع به خواندن کرد
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم